داستان هایی از برزخ
دورنمای عذاب دنیاپرستان طاغوتی در عالم برزخ
روزی حضرت عیسی(ع) همراه حواریّون (دوستان نزدیکش) در بیابان عبور میکردند، تا به یک آبادی ویران شده رسیدند و اهل آن و پرندهها و جاندارانش یکجا مرده بودند، حضرت عیسی به حواریّون فرمود: «اینها بر اثر عذاب عمومی و خشم الهی به هلاکت رسیدهاند، و اگر به مرگ خود به تدریج مرده بودند، همدیگر را به خاک میسپردند».
حواريّون: «ای روح خدا، از خدا بخواه اینها را زنده کند تا به ما بگویند، به خاطر چه کاری، گرفتار مجازات عمومی الهی شدهاند؟ تا ما از این کار دوریکنیم.»
عیسی(ع) از خدا خواست، پس از جانب فضا به او ندا شد که آنان را صدا بزن
عیسی(ع) شبانه بر بالای تپّهای رفت و فرمود: «ای مردم این روستا!»
یک نفر از آنها صدا زد: «بلی ای روح خدا!»
عیسی(ع): «وای بر شما، کردار شما چه بود، که اینگونه گرفتار عذاب شدهاید؟»
مرد زنده شده: ۱. ما طاغوت را میپرستیدیم، ۲. دنیا را دوست داشتیم به همراه ترس اندک (از خدا)، ٣. آرزوی طول و دراز داشتیم، ۴. و در سرگرمیها و بازیهای دنیا، غافل بودیم.
عیسی(ع): دوستی شما به دنیا چگونه بود؟
مرد زنده شده: مانند علاقه کودک به مادرش، هرگاه به ما رو میآورد، شاد و خرسند میشدیم، و چون از ما رو میگردانید، گریان و غمگین میشدیم.
عیسی(ع): پرستش شما از طاغوت چگونه بود؟
مرده زنده شده: گنهکاران را پیروی میکردیم.
عیسی:(ع) سرانجام کار شما چگونه شد؟
مرد زنده شده: شب در عافیت بودیم، و صبح خود را در «هاویه» دیدیم.
عیسی(ع): هاویه چیست؟
مرد زنده شده: سجّین است.
عیسی(ع): سجّین چیست؟
مرد زنده شده: «جِبَالٌ مِنْ جَمْرٍ تُوقَدُ عَلَيْنَا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ»
«سجّین، کوهی از آتش گداخته است که تا روز قیامت بر ما فروزان است.»
عیسی(ع) چه گفتید؟ و به شما چه گفته شد؟
مرد زنده شده: گفتیم؛ ما را به دنیا بازگردانید که در آن، زهد ورزیم، به ما گفته شد: «دروغ میگویید».
عیسی(ع): وای بر تو، چرا غیر از تو کسی از بین مردگان، با من صحبت نکرد.
مرد زنده شده: ای روح خدا! همهی آنها با دهنهی آتشین، مهار شدهاند و به دست فرشتگان غضب، گرفتارند، من در میان آنها بودم ولی از آنها نبودم، وقتی که عذاب آمد، مرا نیز فرا گرفت، اکنون من به تار مویی بر لبهی دوزخ آویزان هستم و نمیدانم که بر آن واژگون میشوم، یا رهایی مییابم؟ (این همان عالم برزخ است که مجرمان گرفتار عذاب آن شدهاند).
عیسی(ع) به حواریّون فرمود:
«يَا أَوْلِيَاءَ اللهِ، أَكْلُ الْخُبْزِ الْيَابِسِ بِالْمِلْحِ الْجَرِيشِ، وَالنَّوْمُ عَلَى الْمَزَابِلِ خَيْرٌ كَثِيرٌ مَعَ عَافِيَةِ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ.»
«ای دوستان خدا! در خوردن نان خشک با نمک زبر و خوابیدن روی خاشاکها خیر بسیار است، در صورتی که همراه عافیت و دنیا و آخرت باشد.»[١]
مکافات ابنملجم در عالم برزخ
روایان حدیث از «ابن رقا» نقل میکنند که گفت: در مکّه کنار مسجدالحرام بودم، دیدم گروهی از مردم در کنار مقام ابراهیم(ع) اجتماع کردهاند، گفتم: چه خبر است؟
گفتند: یک نفر راهب (عالم و عابد مسیحی) مسلمان شده (و راز مسلمان شدنش را تعریف میکند.)
میان جمعیّت رفتم و سر کشیدم، دیدم پیر مردی لباس پشمینه و کلاه پشمینه پوشیده و قد بلندی دارد در مقابل مقام ابراهیم نشسته است و سخن میگوید، شنیدم میگفت:
روزی در صومعهی خود نشسته بودم، و به بیرون صومعه نگاه میکردم، ناگاه پرندهی بزرگی مانند باز شکاری (لاشخور) دیدم، روی سنگی کنار دریا فرود آمد، چیزی را قی کرد، دیدم یکچهارم انسانی از دهانش بیرون آمد، سپس رفت و ناپدید شد، و باز برگشت و قی کرد، دیدم یکچهارم دیگر انسانی از دهانش خارج شد، باز رفت و ناپدید شد و بازگشت و یکچهارم دیگر انسانی را، قی کرد، و برای بار چهارم نیز پرید و رفت و سپس بازگشت، یکچهارم دیگر انسان را، قی کرد، و یک انسان به وجود آمد، سپس دیدم همان پرنده رفت و ناپدید شد و سپس بازگشت و بر آن انسان منقار زد و یکچهارم او را ربود و رفت، بار دیگر آمد و همین کار را کرد، بار سوم و سپس بار چهارم آمد و به ترتیب قبل بر آن منقار زد و همهی او را ربود و رفت.
در تعجّب فرو رفتم که خدایا این شخص کیست که اینگونه عذاب میشود و ناراحت شدم که چرا نرفتم از او بپرسم، طولی نکشید دیدم، همان پرنده آمد و در همان محل قبل، قی کرد و یکچهارم یک انسان از دهانش بیرون آمد، سپس رفت بار دوم و سوم و چهارم آمد و در هر بار، یکچهارم او را، قی کرد، وقتی که آن چیز قی شد، انسان کامل شد. با شتاب نزدش رفتم و گفتم: «تو کیستی و چه کردهای؟»
گفت: من ابنملجم هستم، علی بن ابیطالب(ع) را کشتهام خداوند این پرنده را مأمور من ساخته که هر روز اینگونه مرا میکشد و زنده میکند.
گفتم: علی بن ابیطالب کیست؟ گفت: پسرعموی رسول خدا، پیامبر اسلام(ص) همین حادثهی عجیب باعث شد (که به حقّانیّت اسلام پی ببرم و) مسلمان شوم.[٢]
پیامبر(ص) و دفن فاطمه بنت اسد
فاطمه بنت اسد(س) مادر علی(ع)، از زنان بزرگ صدر اسلام بود و بسیار به رسول خدا(ص) علاقه داشت. او نخستین زنی بود که پس از هجرت رسول خدا به مدینه، به دنبال آن حضرت به مدینه هجرت کرد و در سختترین شرایط مسلمان شد و خدمت بسیار به پیامبر(ص) کرد و برای آن حضرت مادری مهربان و دلسوز بود.
هنگامی که فاطمه بنت اسد از دنیا رفت، حضرت علی(ع) گریان به حضور رسول خدا آمد و خبر داد.
قطرات اشک از چشمان پیامبر(ص) سرازیر شد و فرمود: «خدا او را بیامرزد که تنها مادر تو نبود، بلکه مادر من نیز بود، آنگاه عمامه و پیراهن خود را به علی(ع) داد و فرمود: اینها را برای فاطمه کفن قرار بده و به زنان بگو در غسل دادن جنازهای او دقّت کنند و آن را حرکت ندهند تا من بیایم.
هنگام حرکت دادن جنازه، پیامبر آمد و دنبال جنازهای او حرکت نمود و بر او نماز خواند و چهل تکبیر در نماز گفت. سپس وارد قبر شد و در آن، دراز کشید و مدّتی در آن خوابید، آنگاه جنازه را دفن کردند. پیامبر(ص) بالای سر فاطمه در میان قبر ایستاد و فرمود: ای فاطمه! من محمّد سیّد فرزندان آدم هستم و به آن افتخار نمیکنم، هنگامی که دو فرشته نکیر و منکر نزد تو آمدند و پرسیدند پروردگار و دینت کیست، در پاسخ بگو:
«اَللَّهُ رَبِّي وَ مُحَمَّدٌ نَبِيِّي وَ اَلْإِسْلاَمُ دِينِي، وَ اَلْقُرْآنُ كِتَابِي، وَ اِبْنِي إِمَامِي وَ وَلِيِّي»
«پروردگارم خدا است، و پیامبرم محمّد(ص) است و دینم اسلام و کتابم قرآن و امام و رهبرم، پسرم میباشد.»
آنگاه فرمود: «خدایا فاطمه(س) را بر گفتار حق، استوار کن». سپس از قبر بیرون آمد و با دست مبارک، خاکها را در میان قبر ریخت تا این که فارغ شد، آنگاه دستها را به هم زد تا خاکها را بریزد، در این هنگام فرمود: «سوگند به آن که جانم در دست او است، فاطمه بنت اسد(س) صدای دستهای مرا میشنود.»[٣]
عمّار برخاست و عرض کرد: «ای رسول خدا! دربارهی فاطمه به گونهای رفتار کردی که با هیچ کس چنین رفتاری نکردی!»
پیامبر(ص): فاطمه، سزاوار و شایستهی این رفتار بود، او فرزندان خود را گرسنه نگه میداشت و مرا سیر میکرد و کودکانش را برهنه میکرد و مرا میپوشانید.
عمّار: چرا در نماز بر او چهل بار تکبیر گفتی؟ و چرا ... و چرا...
پیامبر: زیرا چهل صف از فرشتگان در نماز فاطمه(س) شرکت نمودند، برای هر صفی، یک تکبیر گفتم.
علّت این که لباسم را کفنش نمودم، این بود که وقتی به او گفتم: مردم در قیامت، برهنه هستند، فاطمه(س) فریاد کشید و از برهنگی و رسوایی قیامت، پریشان شد. با لباسم او را کفن نمودم تا پوشیده بماند و در قبر از خدا خواستم که کفنش نپوسد.
و چون فاطمه(س) از «سؤال و عذاب قبر» میترسید، در قبرش خوابیدم در نتیجه خداوند از قبر او دریچهای به بهشت گشود و قبرش باغی از باغهای بهشت گرديد.[٤]
محدّث قمّی و صدای شتر
افراد مورد وثوق از محدّث خبیر مرحوم حاج شیخ عباس قمّی نقل کردند که گفت: روزی در وادیالسّلام نجف اشرف، برای زیارت اهل قبور رفته بودم، در این میان ناگهان صدای شتری را شنیدم، مانند صدای صیحه و نالهای که شتر هنگام داغ کردن میکند. به طوری که گویی همهی زمین وادیالسّلام، از صدای نعرهی او میلرزید، من با سرعت برای خلاص نمودن آن شتر به آن سمت رفتم، وقتی که نزدیک شدم، دیدم شتر نیست، بلکه جنازهای را برای دفن آوردهاند، و این نعره از آن جنازه بود، من آن صدا را میشنیدم، ولی افرادی که متصدّی دفن بودند، اصلاً اطلاعی از آن نداشتند و با کمال خونسردی و آرامش به کار خود اشتغال داشتند.[٥]
پای صحبت حاجآقا بزرگ تهرانی
نویسندهی کتاب معادشناسی، علّامه حسینی طهرانی نقل میکند: در آن هنگام که در نجف اشرف مشغول تحصیل بودم، عصر پنجشنبهای برای زیارت اهل قبور، به وادیالسّلام نجف رفتم، در آنجا آیتالله حاجآقا بزرگ تهرانی (صاحب كتاب الذریعه) را دیدم، به خدمتش رفتم و سلام کردم و با همدیگر فاتحه میخواندیم و راه میرفتیم ... هنگام بازگشت، همراه ایشان بودم، در راه فرمود:
هنگامی که کودک بودم، منزل ما در تهران، محله پامنار بود. چند روز بود که مادربزرگم (مادر پدرم) از دنیا رفته بود، روزی مادرم در خانه، آلبالوپلو پخته بود، در آشپزخانه صدای سائلی را شنید، تصمیم گرفت نثار روح مادربزرگم (که تازه از دنیا رفته بود) مقداری از آن آلبالوپلو به آن فقیر سائل بدهد، ولی ظرف تمیز در دسترس نبود، با شتاب برای این که سائل از در خانه رد نشود، مقداری از آن آلبالوپلو را در میان طاس حمام که در دسترس بود، ریخت و به سائل داد و هیچ کسی از این موضوع، آگاه نشد.
نیمهشب پدرم از خواب بیدار شد و مادرم را بیدار کرد و گفت: «امروز چه کار کردی؟»
مادرم گفت: «نمیدانم.»
پدرم گفت: هماکنون مادرم را در خواب دیدم و به من گله کرد و گفت: من از عروس خود گله دارم، امروز آبروی مرا نزد مردگان برد، غذای مرا با طاس حمام فرستاد.
مادرم هر چه فکر کرد چیزی یادش نیامد، ناگهان متوجّه شد که مقداری آلبالوپلو در ظرف طاس، به سائل داده است و در عالم برزخ غذای آن مرحومه شده است.
آنگاه آیتالله حاجآقا بزرگ فرمود: «هر احسانی که انسان انجام میدهد، باید با کمال احترام و تجلیل نسبت به مستمند باشد.»[٦]
وحشت حیوانات از عذاب قبر کافر
جابر میگوید، پیامبر(ص) فرمود: قبل از آن که به مقام پیامبری برسم، شتر و گوسفند میچراندم (هیچ پیامبری نیست مگر این که چوپانی کرده است) گاهی میدیدم شتر و گوسفند در جای خود مستقر هستند و هیچ چیزی در اطراف آنها نیست که آنها را بترساند و ناگهان میدیدم آنها یکباره، هراسان از جای خود حرکت میکردند و به هوا میجستند، با خود میگفتم: «راز هراس و جست و خیز ناگهانی این حیوانات چیست؟» هنگامی که به مقام پیامبری رسیدم جبرئیل برای من چنین گفت:
«وقتی که کافر بمیرد، چنان ضربهای به او میزنند که تمام مخلوقاتی که خدا آفریده است، از آن ضربه وحشتزده میشوند، مگر «طایفهی جنّ و انس»، گفتم: پس این اضطراب ناگهانی حیوانات، به خاطر ضربت خوردن کافر است.
«فَنَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ عَذَابِ اَلْقَبْرِ.»
«پس پناه میبریم به خدا از عذاب قبر.»[٧]
خواب عجیب پدر جابر و دیدن مقام یکی از شهیدان
مبشّر بن عبدالمنذر، از سربازان رشید اسلام بود و در جنگ بدر به شهادت رسید، چند روز قبل از جنگ احد، عبدالله پدر جابر انصاری، او را در عالم خواب دید که در بهشت است، عبدالله به فضای باصفای بهشت مینگریست و گویی دلش میخواست او نیز در آنجا باشد.
مبشّر به او گفت: چند روز دیگر تو نیز نزد ما میآیی.
عبدالله پرسید: «تو در کجا هستی؟»
مبشّر گفت: «در بهشت هستم، هر جا بخواهم به سیر و سیاحت میپردازم و از نعمتهای بهشت، بهرهمند میشوم.»
عبدالله پرسید: مگر تو در جنگ بدر، کشته نشدی؟
مبشّر گفت: آری من در آن جنگ کشته شدم، ولی دوباره زنده شدم.
وقتی که عبدالله از خواب بیدار شد، هیجانزده به محضر رسول خدا(ص) آمد و ماجرای خواب خود را تعریف کرد.
پیامبر(ص) فرمود:
«هذِهِ الشَّهَادَةُ یَا اَبا جَابِرٍ»
«ای پدر جابر، این خواب از شهادت تو خبر میدهد».
بعد از چند روز، جنگ احد رخ داد، عبدالله به میدان رفت و قهرمانانه جنگید تا به شهادت رسید.[٨]
این واقعه نیز نشانگر چگونگی جهان باصفای برزخ، برای شهیدان راه خداست.
پینوشتها
[١]. اصول کافی، ج ۲، ص ۳۱۸.
[٢]. المخرائج و المجرائح قطب راوندی، ص ۱۸ و ۱۹ - بحار ج ۴۲، ص ۳۰۷.
[٣]. والّذي نَفسَ محمَّدٍ بِيَدهِ لَقَد سَمِعت فاطِمَه، تَصفِیق یَمینِی عَن شِمالِی.
[٤]. بصائر الدرجات، چ جدید، ص ۲۸۷ - بحار، ج ۳۵، ص ۷۰ و ۷۱.
[٥]. معادشناسی علّامه حسینی تهرانی ج ۱ ص ۱۳۷.
[٦]. اقتباس از همان مدرک، ص ۱۸۸.
[٧]. فروع کافی، ج ۳، ص ۲۳۳.
[٨]. اسد الغابه، ج ۳، ص ۲۲۲ - كحل البصر، ص ۹۱.